سلام.

سلام بچه ها ممنونم که تا امروز ما را اینجا تحمل کردید

قراره تا چند روز آینده یک خانه تکانی داشته باشیم و بار کنیم بریم.

البته ادرس جدید رو که با کلی تغییر هستش رو همین جا برای شما می فرستم.

حتما به آدرس جدید ما بیایید که خوش بگذره


توجه توجه

برای اسم جدید وبلاگ نیازمند کمک هستیم اگر کسی اسم شیک و باکلاسی داره بگه حتما استفاده میکنیم

ممنونم




تاریخ: شنبه 10 فروردين 1398برچسب:,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

مصاحبه اي بود در شبكه سي ان بي سي با آقاي وارنر بافيت، دومين مرد ثروتمند دنيا كه مبلغ 31 بيليون دلار به موسسه خيريه بخشيده بود.

 

در اينجا برخي از جلوه هاي جالب زندگي وي بيان شده:

1- او اولين سهامش را در 11 سالگي خريد و هم اكنون از اينكه دير شروع كرده ابراز پشيماني مي نمايد!

2- او از درآمد مربوط به شغل توزيع روزنامه ها، يك مزرعه كوچك در سن 14 سالگي خريد.

3- او هنوز در همان خانه كوچك 3 اتاق خوابه واقع در مركز شهر اوماها زندگي مي كند كه 50 سال قبل پس از ازدواج آنرا خريد. او مي گويد هر آنچه كه نيازمند آن مي باشد، درآن خانه وجود دارد. خانه اش فاقد هرگونه ديوار يا حصاري مي باشد.

4- او همواره خودش اتومبيل شخصي خود را مي راند و هيچ راننده يا محافظ شخصي ندارد.

5- او هرگز بوسيله جت شخصي سفر نمي كند هرچند كه مالك بزرگترين شركت جت شخصي دنيا مي باشد.

ادامه مطلب


 



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 10 فروردين 1392برچسب:فروتنی,تواضع,مرد ثروتمند,پول دار ترین ,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 
در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند! ـ
 

سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند

آن مرد روستايى چيزى را می‌دانست که بسيارى از ما نمی‌دانيم!   هر مانعىفرصتی




 




تاریخ: شنبه 10 فروردين 1392برچسب:داستان کوتاه,مطالب پندآموز,داستان جالب,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. ـ
 

- پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
 

- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيدبستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت٣٥ سنت
پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفتبراى من يک بستنى بياوريد


خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود!  ـ
 

يعنى او با پول‌هايش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمی‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بودـ

   




تاریخ: جمعه 9 فروردين 1392برچسب:داستان کوتاه,مطالب پندآموز,داستان جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى ميان سفيدپوستان و سياه‌پوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياه‌پوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
 

زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آورده‌اند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«
از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد. به دليل محبت شما، من توانستم در آخرين لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به ديگران دعا می‌کنم

            ارادتمند        
       
خانم ....ء




تاریخ: جمعه 9 فروردين 1392برچسب:داستان کوتاه,درس های مهم,داستان جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکدهرا نظافت می‌کند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکرده‌ام

 




تاریخ: جمعه 9 فروردين 1392برچسب:داستان کوتاه,مطالب پندآموز,داستان جالب,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)



شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد...  ـ
آهای، آقا پسر! ـ

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟

نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!  ـ

آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

 




تاریخ: چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:داستان,خدا,بنده خدا,داستان کوتاه,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 باهم با ریشه ی نوروز اشنا می شیم!



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:ریشه نوروز,نوروز,نوروز باستان,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

ایا میدانید های شگفت انگیز

در ادامه مطلب

بزنید ببینید ضرر نمی کنید!



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:دانستنی,مطالب جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

ایا میدانید؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

با ما بدانید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:آیا میدانستید,سرگرمی,مطالب جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: ـ

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ـ

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. ـ
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید




تاریخ: جمعه 25 اسفند 1391برچسب:مرد نابینا,بهار,عید,خلاقیت,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي کوچک پشت سر ديگران سخن مي گويند
 
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي کوچک بي دردند
 
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي کوچک عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
 
آدم هاي بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم هاي کوچک به دنبال کسب سواد هستند
 
آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند که پاسخ دارد
آدم هاي کوچک مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
 
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي کوچک مسئله ندارند
 
آدم هاي بزرگ سکوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي کوچک با سخن گفتن بسيار، فرصت سکوت را از خود مي گيرند

 




تاریخ: جمعه 25 اسفند 1391برچسب:ادم های بزرگ,شخصیت ادم ها,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

لينک نظر سنجي

سایت معتبر ورزشي ESPN بعد از تصميم هيئت اجرايي کميته بين‌المللي المپيک (IOC) مبني بر حذف کشتي از بازي‌هاي المپيک 2020 اقدام به برگزاري نظرسنجي به منظور حذف يکي از رشته‌هاي ورزشي از بازي‌هاي المپيک به جاي کشتي و جايگزيني رشته مورد علاقه مخاطبان کرد.

در اين سايت که يکي از معتبرترين سايت‌هاي ورزشي به شمار مي‌رود بعد از تصميم کميته بين‌المللي المپيک براي حذف کشتي از بازي‌هاي المپيک، 26 رشته ورزشي که بايد در المپيک حضور داشته باشند به معرض نظرسنجي گذاشته شده‌اند که کداميک در المپيک باقي بمانند و کداميک از المپيک حذف شوند. سايت "ورزش سه" هم با توجه به درخواست زياد مخاطبين ، اين خبر را مجدداً به روي خروجي سايت گذاشته ، تا هموطنان بيشتري بتوانند در اين نطر سنجي شرکت کنند تا به اميد خدا کشتي که از ورزش هاي ملي کشور عزيزمان است ، از المپيک حذف نشود .

به گزارش ورزش سه ، در قسمت بالاي اين نظرسنجي سوال شده است که کدام رشته بايد به جاي کشتي از المپيک حذف شود که اسامي 26 رشته آمده است که تا اين لحظه که 2,404,900 نفر شرکت کرده‌اند، بدمينتون با 5.2 درصد، تکواندو و پنج‌گانه مدرن با 4.6 درصد در صدر رشته‌هاي حذفي قرار دارند.

در قسمت دوم نظرسنجي هم سوال شده است شما دوست داريد شاهد کدام رشته در بازي‌هاي المپيک 2020 باشيد؟ که در اين قسمت 8 رشته ورزشي شامل 1- کشتي 2- بيس‌بال و سافت‌بال 3- کاراته 4- کوهنوردي 5- ووشو 6- اسکواش 7- موج‌سواري و 8- اسکيت جز گزينه‌ها هستند که تا اين لحظه کاراته با 60.4 درصد بالاترين آمار را براي حضور در المپيک 2020 به خود اختصاص داده است. اسکيت با 34.3 درصد و کشتي با 4.7 درصد در رده‌هاي بعدي قرار دارند. اين در حالي است که در روزهاي نخست حذف کشتي از المپيک، کشتي با 83.5 درصد بالاترين آمار را براي باقيماندن در المپيک به خود اختصاص داده بود.

علاقمندان براي باقي ماندن کشتي در المپيک بايد در قسمت دوم به کشتي (wrestling) رأي دهند و در قسمت اول به يکي از رشته‌هايي که به جاي کشتي بايد از المپيک حذف شوند.

 




تاریخ: جمعه 18 اسفند 1391برچسب:کشتی,حذف کشتی,نظر سنجی,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 لایگر!نصف شیر نصف ببر

بزرگترین گربه سان دنیا



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:لایگر,ببر شیر,بزرگترین گربه سان دنیا,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

داستان جالب “آدمخوارها”

پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت: “شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.”
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان اداره کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس اداره به آنها سر زد و گفت:...



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

معمولا دکتر ها با بیمار های زیادی در ارتباط هستند و خاطرات جالبی هم دارند

برای خواندن تعدادی از این خاطرات به ادامه مطلب روید!!



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:دکتر,بیمار,خاطرات خواندنی,خاطرات جالب,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

دانشجويی پس از آنكه در درس منطق نمره نياورد، به استادش پیغام زد که: “‌استاد، شما واقعا چيزی در مورد موضوع اين درس می دانيد؟
استاد در جواب گفت: “بله حتما، در غير اينصورت نمی توانستم يك استاد باشم.”
دانشجو در ادامه نوشت: “‌بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم. اگر جواب صحيح داديد، من نمره ام را قبول می كنم. در غير اينصورت، از شما می خواهم به من نمره ی قبولی بدهيد.”


استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: “آن چيست كه قانونی است ولی منطقی نيست، منطقی است ولی قانونی نيست، و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تامل طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره ی قبولی درس را به دانشجو بدهد.
بعد از مدتی، استاد با شاگردش تلفنی تماس گرفت و جواب سوال را پرسيد و شاگرد بلافاصله جواب داد:

استاد شما 63 سال داريد و با يك خانم 30 ساله ازدواج كرده ايد كه البته قانونی است ولی منطقی نيست. همسر شما يك معشوق 25 ساله دارد كه منطقی است ولی قانونی نيست؛

و اين حقيقت كه شما به معشوق همسرتان نمره ی قبولی داديد در صورتی كه بايد آن درس را رد می شد نه قانونی است و نه منطقی





تاریخ: سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:داستان کوتاه,منطق,استاد دانشگاه,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

حالش خیلی عجیب بود

فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:مرگ,خدا,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

آقای ایرانسل!
نوکرتم به خدا!
برادر من! عزیز من!
آخــــــــه بی ناموس!!!
به امام حسین من دوست ندارم تو مسابقه شما شرکت کنم!
... ... به جون مامانم adsl دارم!
صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس.ام.اس فروش ویژه بیدار نکن.
شارژ جایزه بخوره تو سر عمه ت که 100000تومن شارژ کنم 100تومن بدی!
موبایل بانک نمیخوام!
اینقدر واسه هر چی تبریک نگو!
نکن برادر من !
‌نکن پدر من !
نکن بیشعـــــــــور !
من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟
بابام گرفته؟
ننه م گرفته؟
چی میخوای از جوونِ من آخه ؟




تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:شارژ ایرانسل,اهنگ پیشواز,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

البته دوستایی که آشنایی با درس جبر و احتمال ندارند شاید مطلب رو متوجه نشن... با عرض پوزش....

سوال: ثابت کنید مجوعه اعداد طبیعی جالبه! (اثبات به روش استقرا)

جواب: ۱ اولین عدد طبیعی است پس جالبه . 2 تنها عدد اول زوج طبیعی است پس جالبه.

فرض استقرا: اگر n عدد جالبی باشد، حکم استقرا: ثابت می کنیم n+1 عدد جالبی است.

اثبات: فرض می کنیم n+1 جالب نباشد دراینصورت اولین عدد طبیعی خواهد بود که جالب نیست.

در نتیجه به عنوان اولین عدد طبیعی ناجالب n+1،جالب خواهد بود. پس مجموعه اعداد طبیعی جالبه!





تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:درسی,ریاضی,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

این داستان را چون خیلی جالب بود و کمی هم غمگین گذاشتم تا معنی واقعی عشق را بدانید!!

 



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 5 اسفند 1391برچسب:داستان عاشقی,واقعیت عشق,عاشقی,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

به خیلیها میگیم “دوست”…

به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم.

خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن.

همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان

”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری.

اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری.

اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی.

اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی.

که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!”

اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”.

که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی.

اونیه که سر زده خراب میشی سرش.

نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.

چون مهم نیست.

نه برای اون نه برای تو.

حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.

یا سرش خیلی شلوغ باشه.

چون همیشه برای تو وقت داره.

دوست اونیه که همیشه برات گزینهء اوله.

اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.

تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…

بقیه یا همکارن، یا همکلاسین، یا فامیل دورن، یا همسایه، یا یه آشنان

همهء اینا رو گفتم که بگم آدما عوض میشن

اما معیار دوستی عوض نمیشه.

برای همین یکی که تا دیروز برات “دوست” بود میشه یه خاطره یا یه همکلاسی قدیمی…

بعد اونی که سالها همکلاسی قدیمیت بود برات میشه “دوست”!




تاریخ: شنبه 5 اسفند 1391برچسب:دوست خوب,دوست یابی,انتخاب دوست,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)
پاسخهای جالب این دانش اموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد. سوال ها و جوابها را بخوانید.
ANSWERS OF A BRILLIANT STUDENT WHO OBTAINED 0 But I would have given him 100

Q1. In which battle did Napoleon die?
* his last battle
درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش

Q2. Where was the Declaration of Independence signed?
* at the bottom of the page
اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه

Q3. How can u drop a raw egg onto a concrete floor without cracking it?
*Concrete floors are very hard to crack.
چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟
زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

Q4. What is the main reason for divorce?
* marriage
علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج
9152
Q5. What is the main reason for failure?
* exams
علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات

Q6. What can you never eat for breakfast?
* Lunch & dinner
چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام

Q7. What looks like half an apple?
* The other half
چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر ان سیب

Q8. If you throw a red stone into the blue sea what it will become?
* it will simply become wet
اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟
خیس خواهد شد

Q9. How can a man go eight days without sleeping ?
* No problem, he sleeps at night.
یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها می خوابد

Q10. How can you lift an elephant with one hand?
* You will never find an elephant that has only one hand..
چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد

Q11. If you had three apples and four oranges in one hand and four apple and three oranges in other hand, what would you have ?
* Very large hands
اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید کلا چه خوهید داشت؟
دستهای خیلی بزرگ

Q12. If it took eight men ten hours to build a wall, how long would it take four men to build it?
* No time at all, the wall is already built.
اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟
هیچ چی چون دیوار قبلا ساخته شده



تاریخ: شنبه 5 اسفند 1391برچسب:خلاقیت,امتحان,پرسش و پاسخ,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

منبع:

http://montekhab.blogfa.com

وبلاگ مدرسه خودما

با این 7 تیر به استرس امتحان شلیک کنید!

این 7 توصیه را به مثابه 7 تیری بدانید که با شلیک به استرس امتحان، اضطراب‌تان را رفع می‌کند.



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت
.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگرمساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند




تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان مهربانی,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

برای دیدن عاقبت این کار

به ادامه مطلب بروید!!!



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:دختر بازی,دختر,پسر,عکس جالب,عکس از دختر,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,گم شدن,داستان غمناک,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

ا يه دوستي تعريف ميكرد: دیروز یه بوم نقاشی تو خیابون دستم بود یه موتوریه رد شد گفت:اووو...شکسپ ­یرو نگا! یکی نیست بهش بگه شکسپیر نویسنده بود نه نقاش! ای خدااااا ببین ملت ما از چه کسانی تشکیل شده.!!!!


آبادانیه میره کارخانه چوب‌بری استخدام بشه، یارو ازش می‌پرسه: سابقه ای تو کار چوب‌بری داره؟ آبادانیه میگه: من می تونم درختای گردو به قطر یک متر رو در مدت یک دقیقه با تبر قطع کنم! یارو خیلی تحت تاثیر قرار می گیره، میگه: این همه تجربه رو از کجا آوردی؟ آبادانیه می گه: از کویر لوت! یارو میگه: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردوش کجا بود؟! آبادانیه میگه: ولک پس فکر کردی واسه چی دیگه اونجا درخت گردو پیدا نمی شه؟!




ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

اول میگم دختر خانم های گل ناراحت نشن


خانمها 1- مي دونين فرق خانمها با آهن ربا چيه؟..... آهن ربا حداقل يک روي مثبت داره
2- خانمها مثل راديو هستند..... هر چي ميخوان ميگن ولي هر چي بگي نمي شنوند
3- خامنها مثل چسب دوقلو هستند.....اگه دستشان با گوشي تلفن مخلوط شد ديگه بايد سيم تلفن را بريد
4- خانمها مثل رعدوبرق هستند ..... اول برق چشماشون ميرسه بعد رعد صداشون
5- خانمها مثل ليمو شيرين هستند..... اول شيرين هستند ولي بعد تلخ ميشن
6- خانمها مثل گچ هستند ..... اگه چند دقيقه مدارا کنيد چنان سفت و سخت ميشن که ديگه حالتي نمي گيرند.
7- خانمها مثل کنتور برق هستند..... هر چند سال يکبار عدد سنشون صفر ميشه
8- چرا خانمها نمي توانند نقشه بخوانند/ ..... براي اينکه فقط ذهن مرد هستش که ميتونه تجسم و درک کنه که يک کيلومتر با يک سانتي متر نشون داده شده
9- خانمها مثل اينترنت هستند.... از هر موصوعي بک فايل اطلاعاتي دارند
10- خانمها مثل فلزياب هستند ..... از نزديک طلافروشي که رد ميشن عکس العمل نشان ميدن
11- خانمها مثل موبايل هستند هر موقع کار مهم داريد در دسترس نيستند






تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:دختر,ضد دختر,مطالب جالب,مطالب طنز,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

آيا شب ها دچار بى خوابى ميشويد؟آيا ديگر حتى شمردن ستاره ها يا گوسفندان بى فايده شده است؟آيا هرشب قبل از خواب دو،سه ساعت روىتخت غلت ميزنيد؟ . . . . . . راه حل اينجاست !فقط کافيست کتاب درسى خود را برداشته ، و به يکى از صفحات آن خيره شويد !پس از گذشت حداكثر سي ثانيه ، شما به خواب خواهید رفت




ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتن تا ببینن چند ساعت دوام میارن، حداکثر زمانی رو که تونستن دوام بیارن17 دقیقه بود. سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر17 دقیقه می تونن زنده بمونن به همون استخر انداختن، اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادن. بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردن دوباره اونها رو به استخر انداختن. حدس بزنید چقدر دوام آوردن؟ 26 ساعت !!!!!!!!!!!! پس از بررسی به این نتیجه رسیدن که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودن تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستن این همه دوام بیارن.


بقیه در دامه مطلب




ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

برای دیدین عکس ها به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

خیلی وقت احساس امریکایی بودن دارم چون هیچ غلطی نمیتونم بکنم

 

 

 

از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی

 

از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری

 

 

 

از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادی‌ئی…

 

 

رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن

 

 

پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !

 

 




تاریخ: جمعه 20 بهمن 1391برچسب:طنز,مطالب طنز,خنده,جک,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.
تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود.
اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند.
از همسر ...
خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.


ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 14 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)


جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست

لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .

او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت

دختری با یک گل سرخ .

از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود.

از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود

اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد

ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…

اولاش نمی خواستیم بدونیم…

با خودمون می گفتیم…

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…

بچه می خوایم چی کار؟…

در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…

ادامه مطلب



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان عاشقانه,عشق,دوست داشتن,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

- چه وقت به پزشک مراجعه کنیم؟
- درد و خشک شدن ماهیچه ظرف سه روز خوب نمی‌شود.
- اگر گرفتگی پشت یا گردن همراه با گزگز، کرختی، یا ضعف است، فوراً نزد پزشک بروید.

 

برای مشاهده به دامه مطلب بروید.

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

این آزمایش مربوط به قسمت آهن ربا فیزیک سوم است.

مقدمهساده‌ترین مواد مغناطیسی که می‌شناسیم، آهنرباها هستند. آهن‌رباها نقش تعیین‌كننده‌ای در زندگی بشر دارند. در این فصل نشان می‌دهیم كه برای استفاده از برخی خواص مغناطیس، از جمله در كارت‌های اعتباری، باید از پودرهای مغناطیسی استفاده كرد. همچنین نشان می‌دهیم كه اندازة پودرها تأثیر زیادی در خاصیت مغناطیسی آنها دارد.

سرگذشت آهنربا
بزرگترین مادة مغناطیسیِ زمین، خودِ زمین است. زمین آهنربایی دوقطبی است كه میدان مغناطیسی آن در جهت شمال به جنوب قرار دارد. یعنی اگر آهنربایی را در فضا معلق نگاه داریم، در این جهت قرار می‌گیرد.
اولین مادة مغناطیسی كه بشر شناخت، اكسیدآهن بود. این ماده دارای خاصیت آهنربایی غیردائمی است. یعنی خاصیت مغناطیسی آن از بین می‌رود. مواد مغناطیسی در سه دستة فلزات، سرامیک‌ها، و پلیمرها می‌گنجند. عمدة مواد مغناطیسی جزء دستة سرامیك‌ها هستند. سرامیك‌ها از طریق پیوند یونیِ یك فلز یا غیرفلز با كوچك‌ترین اتم‌های طبیعت، یعنی اكسیژن،‌ نیتروژن، بور و كربن به وجود می‌آیند. (البته هیدروژن كه كوچك‌تر از همه است در این بین نیست.)
خواص مغناطیسی اكسید آهن توسط «تالس» شناخته شد.


تالس

در قرن هفتم میلادی از این ماده آهنربا ساخته شد و در قطب‌نما به کار رفت.
آهنربا و دانش ساخت آن، پس از پانصد سال از چین به اروپا رسید. در اروپا‌ دانشمندی فرانسوی به نام گیلبرت، كتاب «قطعات آهنرباشده و آهنربای بزرگ زمینی» را نوشت. در این كتاب قدیمی‌ترین و ساده‌ترین روش‌های آهنربا كردن یك قطعة مغناطیسی به شرح زیر بیان شده‌اند:


گیلبرت





ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 175519
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1


javahermarket

tessssssssssssssssssssssst