برای دیدن سلاح ها به ادامه ی مطلب بروید.



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:اونواع سلاح,عکس تفنگ,
ارسال توسط علی صالحی

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت
.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگرمساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند




تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان مهربانی,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

سخنان

 

کوروش



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:کوروش کبیر,تصاویر تاریخی,
ارسال توسط

اشنایی

بایکی از

بزرگان ایران



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:مولوی,
ارسال توسط

 

 

مخصوص

 

دوستارانه

کریستیانو رونالدو

در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:رونالدو,کریستین رونالدو,عکس ورزشی,
ارسال توسط

نصیحت هفته

چرا این قدر دروغ می گی

کم دروغ بگو

یا نگو

برای خودت هم بهتره

بیشتر دوس پیدا می کنی

 

حسین ابریشمداری




تاریخ: یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:نصیحت,,
ارسال توسط

بیایید

با هم

بخندیم.



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط علی(AdMiN)

شعر های عاشقانه

 

در ادامه مطلب

 

حسین ابریشمداری



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:شعر عاشقانه,عشق,
ارسال توسط

*اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.

*کانگروها قادرند ۳ متر به سمت بالا و ۸ متر به سمت جلو بپرند.

*قلب میگو در سر آن واقع است.

*گونه ای از خرگوش قادر است ۱۲ ساعت پس از تولد جفت گیری کند.

*دارکوب ها قادرند ۲۰ بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.

ادامه در ادامه مطلب...........



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط علی(AdMiN)

اسم اصیل

ایرانی

بامعنی

در ادامه مطلب



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:اسم های ایرانی,اسامی اصیل ایرانی,
ارسال توسط

 عکسهایی زیبا از مسی

البته این مطلب هرچند روزی به روز میشه!



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط سیدامیرحسین


 

 هیچ وقتزودقضاوتنکنید. 



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,زود قضاوت کردن,,
ارسال توسط علی(AdMiN)

 اینو اگه بتونید بخونید خیلی باحاله!

بابت رنگ شرمنده!



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:مطالب طنز,,
ارسال توسط سیدامیرحسین

مطلب اموزنده

برای دینش کلیک کنید رنگش بهتر شده!



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:اموزنده,خواندنی,
ارسال توسط سیدامیرحسین

برای دیدن عاقبت این کار

به ادامه مطلب بروید!!!



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:دختر بازی,دختر,پسر,عکس جالب,عکس از دختر,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,گم شدن,داستان غمناک,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

 

 

 

 

برای دیدن تصاویر جالب به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط علی(AdMiN)

جوک باحال گذاشتم واسه همه ی بچه های گل!

               واسه دیدنشون روی ادامه مطلب کلیک کنید!

 



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:جوک باحال,جوک قشنگ,خنده دار,
ارسال توسط سیدامیرحسین

 

یه شعر باحال واسه کارمندان!

واسه دیدن شعر روی ادامه مطلب کلیکیک کنید!



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:مطالب طنر,جوک باحال,جوک,طنز,باحال,
ارسال توسط سیدامیرحسین

ا يه دوستي تعريف ميكرد: دیروز یه بوم نقاشی تو خیابون دستم بود یه موتوریه رد شد گفت:اووو...شکسپ ­یرو نگا! یکی نیست بهش بگه شکسپیر نویسنده بود نه نقاش! ای خدااااا ببین ملت ما از چه کسانی تشکیل شده.!!!!


آبادانیه میره کارخانه چوب‌بری استخدام بشه، یارو ازش می‌پرسه: سابقه ای تو کار چوب‌بری داره؟ آبادانیه میگه: من می تونم درختای گردو به قطر یک متر رو در مدت یک دقیقه با تبر قطع کنم! یارو خیلی تحت تاثیر قرار می گیره، میگه: این همه تجربه رو از کجا آوردی؟ آبادانیه می گه: از کویر لوت! یارو میگه: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردوش کجا بود؟! آبادانیه میگه: ولک پس فکر کردی واسه چی دیگه اونجا درخت گردو پیدا نمی شه؟!




ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

اول میگم دختر خانم های گل ناراحت نشن


خانمها 1- مي دونين فرق خانمها با آهن ربا چيه؟..... آهن ربا حداقل يک روي مثبت داره
2- خانمها مثل راديو هستند..... هر چي ميخوان ميگن ولي هر چي بگي نمي شنوند
3- خامنها مثل چسب دوقلو هستند.....اگه دستشان با گوشي تلفن مخلوط شد ديگه بايد سيم تلفن را بريد
4- خانمها مثل رعدوبرق هستند ..... اول برق چشماشون ميرسه بعد رعد صداشون
5- خانمها مثل ليمو شيرين هستند..... اول شيرين هستند ولي بعد تلخ ميشن
6- خانمها مثل گچ هستند ..... اگه چند دقيقه مدارا کنيد چنان سفت و سخت ميشن که ديگه حالتي نمي گيرند.
7- خانمها مثل کنتور برق هستند..... هر چند سال يکبار عدد سنشون صفر ميشه
8- چرا خانمها نمي توانند نقشه بخوانند/ ..... براي اينکه فقط ذهن مرد هستش که ميتونه تجسم و درک کنه که يک کيلومتر با يک سانتي متر نشون داده شده
9- خانمها مثل اينترنت هستند.... از هر موصوعي بک فايل اطلاعاتي دارند
10- خانمها مثل فلزياب هستند ..... از نزديک طلافروشي که رد ميشن عکس العمل نشان ميدن
11- خانمها مثل موبايل هستند هر موقع کار مهم داريد در دسترس نيستند






تاریخ: سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:دختر,ضد دختر,مطالب جالب,مطالب طنز,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

آيا شب ها دچار بى خوابى ميشويد؟آيا ديگر حتى شمردن ستاره ها يا گوسفندان بى فايده شده است؟آيا هرشب قبل از خواب دو،سه ساعت روىتخت غلت ميزنيد؟ . . . . . . راه حل اينجاست !فقط کافيست کتاب درسى خود را برداشته ، و به يکى از صفحات آن خيره شويد !پس از گذشت حداكثر سي ثانيه ، شما به خواب خواهید رفت




ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتن تا ببینن چند ساعت دوام میارن، حداکثر زمانی رو که تونستن دوام بیارن17 دقیقه بود. سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر17 دقیقه می تونن زنده بمونن به همون استخر انداختن، اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادن. بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردن دوباره اونها رو به استخر انداختن. حدس بزنید چقدر دوام آوردن؟ 26 ساعت !!!!!!!!!!!! پس از بررسی به این نتیجه رسیدن که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار بودن تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستن این همه دوام بیارن.


بقیه در دامه مطلب




ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

برای دیدین عکس ها به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)
ارسال توسط علی(AdMiN)
ارسال توسط علی(AdMiN)
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

 

خیلی وقت احساس امریکایی بودن دارم چون هیچ غلطی نمیتونم بکنم

 

 

 

از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی

 

از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی، میبُری

 

 

 

از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی، زیادی‌ئی…

 

 

رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن

 

 

پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !

 

 




تاریخ: جمعه 20 بهمن 1391برچسب:طنز,مطالب طنز,خنده,جک,,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.
تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود.
اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد.
و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند.
از همسر ...
خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.


ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :" بفرمایید؟" . مزدا مسافری نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : " خوشحال میشم تا جایی برسونمتون". دختر جوان گفت : "صادقیه میرما". پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید تکان داد و پاسخ داد : " حتماً، بفرمایید بالا ". دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :" توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست "
 



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط علی(AdMiN)

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 14 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان جالب,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)


جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست

لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .

او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت

دختری با یک گل سرخ .

از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود.

از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود

اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد

ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

داستان کوتاه “قیمت تجربه”



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 13 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,تجربه,,
ارسال توسط علی(AdMiN)

رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :
مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :...



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 13 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان پند آموز,
ارسال توسط علی(AdMiN)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…

اولاش نمی خواستیم بدونیم…

با خودمون می گفتیم…

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…

بچه می خوایم چی کار؟…

در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…

ادامه مطلب



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان عاشقانه,عشق,دوست داشتن,
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

- چه وقت به پزشک مراجعه کنیم؟
- درد و خشک شدن ماهیچه ظرف سه روز خوب نمی‌شود.
- اگر گرفتگی پشت یا گردن همراه با گزگز، کرختی، یا ضعف است، فوراً نزد پزشک بروید.

 

برای مشاهده به دامه مطلب بروید.

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط محمد صادق(AdMiN)

چگونه درس بخوانیم تا موفق شویم

در ادامه مطلب بخوانید



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:روش درس خواندن,درس خواندن,چگونه درس بخوانیم,,
ارسال توسط علی(AdMiN)

 

 چپ دستها باهوش ترند یا راست دست ها



ادامه مطلب...
ارسال توسط علی(AdMiN)

اس ام اس های سر کاری

اگه دوست داری دوستات رو سر کار بزاری حتما بخوان



ادامه مطلب...
ارسال توسط علی(AdMiN)

برای دیدن دیگر کاریکاتورها به ادامه ی مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب...
ارسال توسط علی(AdMiN)

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 144
بازدید کل : 175515
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1


javahermarket

tessssssssssssssssssssssst